نامه سوخته های: عاشق

بی  مقدمه

 سلامی دوباره
دیگر لبخند هم برایم یک آرزو گشته !!
غرب آرزوهایم داشتن لبخندی هر چند کوچک اما شیرین برای دوست !!!
حس درکویر نشستن و هوس دریا راکردن دردل دارم!!!
و باد های ماسه ای که مثال موج بردریارادارد مرا   به خاطر رویاهایم سیلی میزند!!!
به دور از چشم سهراب قای قی خواهم ساخت  روبه شهر مردگان!!
در گورستان نفرین میکنم انرا که مرا این گونه عاشق خود ساخت!!
هواسم که در جمع شاهدان بی کلام قرار دارم!!
انها که نفرین ها وگریهای من را شنیده بودند مرا داد گاهی کردند!!!
مردگان خودرا هیئت منصفه وقاضی که تناب داری بود حکم آمیزش را با خود صادر کرد!!!
ناگهان بیهوش گشتم !!!!!!!!!!!!!
وخود را بر سکوی اعدام دیدم درحالی که گوی من ومردم لنگ اخرین جمله هستند بودم !!!!!!!!
من چون نمی دانستم چه بگویم  شروع به خواندن جمله ای از یک رمان غم انگیز کردم!!!
ناگهان فریاد تکراری  برخواست!! حتی انها می دانستند کی میخواهم  اه بکشم انها بس که قبل از من اه کشیدن
که جان قبل من عاشق دادند...